که کودکان و نوجوانان با آنها بزرگ شده و در رویاهای خود با آنها همسفر بودهاند.
از موشهای جورواجور «مدرسه موش ها» گرفته تا «زیزیگولو» و «مخمل». برومند قصههای جذابی را روی پرده سینما و صفحه تلویزیون تعریف کرده که به سختی میتوان آنها و خاطرات مربوط به آنها را فراموش کرد. او در کنار کار برای بچهها تعدادی کار برای بزرگترها هم دارد، که بچهها هم تماشاچی آنها بودهاند. خودش میگوید: «هر وقت کاری برای بزرگترها میکنم، سعی میکنم بچهها هم در آن حضور داشته باشند. در یک کلام، تلاشم این است که جنسم جور باشد!» نشریه دوچرخه در هشت سالگیاش به سراغ این هنرمند رفته و درباره کارهایی که برای کودکان و نوجوانان داشته- و همچنین علاقهاش به کار برای این قشر سنی- با او صحبت کرده است.
- کلمه تولد شما را به یاد چه چیزی میاندازد؟
اول از همه تولد دوچرخه را تبریک میگویم. تولد آدم را یاد هر چیز نو و تازهای میاندازد، بیشتر از هر چیز بهار را به یادم میآورد.
- برای تازه کردن و یا بهاری شدن، شما معمولاً چه شیوهای را پیش میگیرید؟
شاید یک خرده شعاری به نظر بیاید، ولی خوب است فکرهای بد و منفی را از خودمان دور کنیم. راهی جز این نداریم که به همه چیز مثبت نگاه کنیم و بگوییم ان شاءالله خیر است و همه چیز بهتر و درستتر خواهد شد.
- برای مثبت نگاه کردن چه پیشنهادی دارید؟ خودتان چه میکنید؟
باید آن نکته های مثبت را تقویت کرد. باید بگردیم آن نکته های مثبت زندگی و دوروبر خودمان را بهتر ببینیم، پیدایشان کنیم و سعی کنیم آنها را تقویت کنیم.
- نکته های مثبت در زندگی و کار شما چه چیزهایی است؟
خودم! [میخندد]؛ خودم از همه مثبت ترم. خودم و تواناییهایی که در خودم سراغ دارم. تواناییهای بالقوهای که شاید هنوز به فعل در نیامده است. هر کسی در خودش تواناییهای زیادی دارد که در وجودش نهفته است. مهم این است که راه به فعل در آمدن آنها را پیدا کرده و انگیزه داشته باشد و ناامید نشود. هر کاری را با وجود سختیهایی که دارد، میتوان به ثمر رساند. انسان موجودی قادر و تواناست و میتواند هر چیز نشدنی را ممکن کند. سختیها، موانع و مشکلات فراوانی که پیشروی ما وجود دارد، نباید باعث ناامیدی ما شود.
- به تواناییها اشاره کردید. این تواناییهایی که در خودتان میبینید از کجا آمده است؟
نمیدانم، شاید ارث بردهام. [میخندد]
- منظورم این است که از کودکی و نوجوانی کار یا فعالیت خاصی کردید که امروز دارید از آنها بهره میبرید؟
من در نوجوانی هر کاری را که دوست داشتم و اراده میکردم، انجام میدادم. فکر میکردم هر کاری را میتوانم بکنم. برای مثال فکر میکردم یک رادیو را میتوانم باز و تعمیر کنم و این کار را انجام میدادم.
- و میتوانستید آن را درست کنید؟
البته به صورت حرفهای خیر، اما اگر در حد یک ایراد کوچک بود، میتوانستم آن را برطرف کنم. خیلی کوچک بودم که سیم تلفن خانه را باز کردم و درست کردم. فرق بین سیمهای زرد، سیاه و قرمز را میدانستم و براساس آن موفق میشدم چنین کاری را انجام دهم. زمانی که دلم خواست گلدوزی کنم یا بافتنی ببافم، این کار را کردم. بدون این که کسی آنها را به من یاد بدهد، توانستم این کارها را انجام بدهم. اگر دلم میخواست از یک درخت بالا بروم، این کار را هم می کردم. در حد و حدود توانایی خودم، هر کاری را که وجود داشت انجام دادم و نمیخواهم بگویم کارهای خیلی عجیب و غریبی میکردم. دوست داشتم بازیگر بشوم، شدم. میخواستم کارگردان شوم، شدم. دلم میخواست سر از خیلی کارها در بیاورم، در آوردم. تصمیم گرفتم، اراده کردم و انجام دادم.
- به نوجوانها هم پیشنهاد میکنید که مثل خودتان پیگیر باشند؟
بله، ولی متأسفانه بیشتر نوجوانان و جوانانی که به من مراجعه میکنند، کمی ناامیدم میکنند. آنها ادعا میکنند که به کارهای هنری علاقه خیلی زیادی دارند، ولی در جهت این علاقه هیچ تلاش و کوششی نکردهاند . مثلاً دوستان ما میگویند عاشق بازیگری هستند، ولی هیچ کار عملی انجام نداده اند. می پرسم در مدرسه و یا با بچه محلها کار تئاتری کردهای و جواب منفی است. چهطور چنین چیزی ممکن است؟ محال است کسی عاشق بازیگری باشد ولی در دوران تحصیل در هیچ نمایشی حضور پیدا نکرده باشد. جز مدرسه، میتوان با بچههای محل و یا کتابخانههای نزدیک محل زندگی، این نوع فعالیتهای هنری را دنبال کرد. اگر کسی علاقه واقعی داشته باشد، بالاخره راه آن را پیدا میکند و حتماً در اینجور فعالیتها شرکت میکند.
- یعنی یک جوری به سراغ آن میرود.
بله. به سراغش میرود. علاقه، انگیزه، جوشش درونی و پشتکار وقتی با هم همراه باشند، آدم جواب میگیرد. مسئله این نیست که ما فقط ظاهر قضیه را ببینیم و توجه ما فقط به این باشد که فلانی بازیگر مشهوری است و احتمالاً وضعیت مالی خوبی هم دارد. خب، همه دوست دارند مثل او باشند. اما فقط علاقه کافی نیست. باید این سؤال را پرسید که تو در جهت این علاقه چه کردهای؟ مطالعه و تلاش کردهای؟ کلاس رفتهای؟ آن بازیگر اگر خیلی موفق است، حتماً برای رسیدن به خواستهاش زحمت و تلاش زیادی کشیده است. در کنار نگاه به موقعیت خوب امروز او، باید گذشتهاش را هم در نظر داشته باشیم.
- خود شما هم همین راه را رفتید و تلاش سختی کردید؟
من از دبستان، تئاتر کار میکردم و اصلاً گروه تئاتر داشتم. حالا یادم نمیآید اولین باری که روی صحنه رفتم چهطوری بود؛ خیلی از آن زمان گذشته است. ولی کلاس دوم دبستان بودم که در یک تئاتر بازی کردم. از همان زمان کار هنری را با دقت پیگیری کردم. اگر کسی واقعاً علاقهمند به چیزی باشد، حتماً آن را پیگیری و دنبال میکند و آن چیز برایش به صورت یک دغدغه دائمی در میآید. وقتی کسی به چیزی علاقهمند باشد، ناخواسته به دنبال آن میرود و دست خودش نیست. از آنجا که بازیگرها توی چشم هستند، خیلی از نوجوانان فکر میکنند علاقهمند به بازیگری هستند. ولی آنها اشتباه میکنند. این فقط یک حس زودگذر است.
یک نکته خیلی مهم است که دلم میخواهد در بارهاش صحبت کنم. زیربنا و پایه تمام هنرها ادبیات است. نمیشود کسی علاقهمند به یک رشته هنری باشد ولی کتابی نخوانده باشد. علاقهمندان به هر رشته هنری باید آثار کلاسیک و معاصر ادبی جهان و ایران را مطالعه کنند. بدون مطالعه این کتابها نمیتوان ادعا کرد که من عاشق این یا آن رشته هنری هستم. شما هر هنری را که در ذهنتان مجسم کنید- خصوصاً سینما و تئاتر- پایه اصلیاش ادبیات است. باید از نوجوانی کتاب خواند ، مطالعه کرد و در کنارش به تماشای فیلم و تئاتر نشست. اینها درسهای اولیه یک کار هنری هستند.
- شما که میگویید در نوجوانی هر کاری خواستید انجام دادید و حتی از درخت هم بالارفتید، مانعی هم پیشروی خودتان داشتید؟
به آن مفهوم خیر. ولی بالاخره خانواده و دوروبریها بعضی وقتها غری میزدند. پدر و مادرم هر دو سنتی بودند، ولی مخالفتی با فعالیت هنریام نداشتند. در حقیقت، مشوق اصلی هنریام مادرم و مشوق کتاب خوانیام پدرم بود. پدرم به ادبیات و شعر علاقه زیادی داشت و مادرم ذائقه هنری خیلی خوبی داشت. بچه که بودیم، مادرم ما را به تئاترهای مختلف و سینما میبرد. همین مسئله باعث شد تا از سن کم به هنر و تئاتر و سینما علاقهمند شوم و به کار تئاتر بپردازم.
- فکر میکنید کدام بخش از تواناییهایتان را هنوز بروز ندادهاید؟
تصورم این است که در همین عرصهای که دارم کار میکنم، هنوز میتوانم کارهای بهتری ارائه بدهم و باید کارهای بهتری بکنم که هنوز نکردهام. هنوز جا دارد که باز هم جلوتر بروم.
- سوژههای کاریتان را از کجا میآورید؟
هیچ یک از سوژههایی که تا حالا کار کردهام چیز عجیب و غریبی نبودهاند. همه آنها در دوروبرم اتفاق افتاده و آنها را میبینم. زندگی معمولی و روزمره مردم سوژههای اصلی کارهای من هستند. در کارهای من چیز عجیبی دیده نمیشود که زاییده ذهنم باشد یا کپی از روی آثار خارجی باشد. تمام این قصهها را در محیط اطرافم دیدهام و آنها را با تصور ذهنی خودم پرورانده و شکل دادهام. ممکن است دو تا موضوع را که ربطی به هم نداشتهاند، در یک قصه به هم ربط داده باشم. اما پایه همه آنها واقعیتهای دوروبرم است. اصلاً از موضوع های ناممکن یا خاص خوشم نمیآید. هیچوقت یک اتفاق خاص یا منحصر به فرد، سوژه یکی از کارهای من نخواهد بود. ممکن است زمینههایی را که باعث یک سری ناهنجاری میشود را ببینم و در یکی از کارهایم ترسیم کنم، ولی آن سوژه به یک حادثه خاص منجر نمیشود.
- یکی از دلیل های اصلی موفقیت عمومی کارهایتان هم در همین نکته نهفته است.
خیلیها همین را میگویند و روی این مسئله تأکید میکنند که کارهایم حال و هوای خاصی دارد. این حال و هوای خاص متعلق به خود من است و شبیه کار کس دیگری نیست. ممکن است قوت نداشته باشد، ولی مال خود من است.
- درباره کارهای کودک و نوجوانتان چهطور؟ سوژهها و یا طرح عروسکهای آنان از کجا میآید؟
درباره این کارها هم همان حرف بالا صدق میکند. موضوع ها همان است و فرق نمیکند. برای مثال در «خونه مادر بزرگه» ما بحث همزیستی مسالمتآمیز را داریم، آدمهای این قصه ماهیتاً با یکدیگر تفاوت دارند، ولی در کنار هم زندگی میکنند. این مضمون را شما در مجموعه «شمسی و مادام» هم میبینید. این مضمونها تکرار میشود و فقط ابزار بیانیام است که تغییر میکند.
مضمون های انسانی، اجتماعی را خیلی دوست دارم. حالا شیوه بیان آنهاست که در یک کار بزرگسالانه یا نوجوانانه تغییر میکند.
رامین ناصر نصیر، امیر کاظمی، امیر حسین صدیق و مهرانه مهین ترابی در صحنه ای از مجموعه جدید برومند:«همه بچه های من»
- شخصیتهای عروسکی کارهایتان چه طور؟ آنها که دیگر در عالم واقعیت وجود ندارند؟
پایه و اساس آنها هم واقعیتهایی است که وجود دارد، یعنی آدمهایی که دیدهام و تجربهشان کردهام. آنها اینجا فقط کمی عوض میشوند و شکل عروسکی پیدا میکنند.
برای مثال شخصیت مخمل که همه بچهها او را میشناسند، شبیه خیلی از آدمهایی است که نمونهشان را در زندگی واقعی میبینیم. او نماینده آدمهای انحصارطلب، بدقلق و بداخلاق است. در عین حال میتواند جنبههای احساسی و عاطفی هم داشته باشد. وقتی دارم عروسکی خلق میکنم، تمام این جنبهها را در نظر میگیرم. در طول کار به مقداری از چیزهایی که میخواهم میرسم و یک مقداری هم خیر. دست ما هم در ساخت عروسک خیلی بسته است. از نظر ماتریال و مواد دست ما خیلی باز نیست. یا مثلاً زیزیگولو را در نظر بگیرید. برای خلق شکل ظاهری او، طرحهای زیادی را ارائه دادم. بالاخره طرح او را با خمیر درست کردم. احساسم این بود که باید خیلی خوشگل و شیرین و در عین حال عجیب باشد. باید عدم تقارن را در او پیدا میکردیم و میدیدیم. حالا چرا رنگ او صورتی شد؟ خمیری که با آن این شخصیت را درست کردم صورتی بود و وقتی دیدم این رنگ چقدر در خمیر او را خوشگل کرده، تصمیم گرفتم رنگ او صورتی باشد.
- بین طرح عروسکی که در ذهن دارید و آنچه که ساخته میشود چه قدر فاصله وجود دارد؟
بستگی به نوع عروسکها دارد. بعضی وقتها خیلی زود به یک شکل مشخص میرسم و بعضی وقتها این کار کمی طول میکشد، مثلاً ساخت عروسک مخمل وقت خیلی زیادی برد. برای این که قیافه مخمل را به دست بیاورم از خیلی از دوستان و همکارانم کمک گرفتم. یک تیم روی این عروسک کار کرد. با عبدالله اسکندری مشاوره کردم و حتی استاد کریمی هم کمک کرد.
- تا عروسکها همان چیزی نشود که شما در ذهنتان دارید، کار بر روی آنها ادامه پیدا میکند؟
همیشه خیر. بعضی وقتها این اتفاق نمیافتد و شما مجبورید از همان چه که هست استفاده کنید. در «خونه مادر بزرگه» عروسک مراد به دلم ننشست، ولی همان را کار کردیم. اگر ببینم فاصله زیادی بین تصور من و ماکت عروسک وجود دارد آن را استفاده نمیکنم. اما اگر اختلافها کم باشد، به آنچه هست رضایت میدهم.
- در این سالها، چنین اتفاقی هم رخ داد که طرحی را به خاطر مناسب نبودن عروسکها رها کرده باشید؟
بله، خیلی زیاد. به خودم گفتهام صبر میکنم تا بتوان از امکاناتی استفاده کرد که امکان ساخت عروسکها به آن صورتی که میخواهم فراهم شود. سوژههای زیادی هم دارم که فرصت تولید آنها پیش نیامده است.
- این روحیه شاد و نوجوانانه کارهای شما از کجا میآید؟
چیزهای زیادی در آن دخالت دارد. روحیه کلی خودم این است و در متن نوشته خودش را نشان میدهد. به نگاه خوشبینانه من به همه چیز برمیگردد. پایان هر چیزی را مثبت میبینم. ممکن است آن را نشان ندهم، ولی در دل قصه حضور دارد. یاس و ناامیدی در کارهای من راهی ندارد و یا خیلی کم است. آدمهای قصههایم هم آدمهای خوبی هستند که باعث میشود بگویید روحیه کارهایم شاد است. کارهای من آدم بد و منفی ندارد. بنابر این وقتی آدمهای واقعی و خوب در کاری وجود داشته باشند، آن کار هم شیرین میشود.
- کارهای سینمایی و تلویزیونیتان اکثراً فانتزی بودهاند. هیچوقت به فکر ساخت فیلمی واقعگرا برای بچهها یا بزرگسالان نیفتادهاید؟
البته کارهای بزرگسالانه تلویزیونیام اکثراً واقعگرا هستند. ولی در زمینه کودک و نوجوان، از کار واقعگرایانه برای آنها خوشم نمیآید. اگر بسازم، آن وقت خیلی شبیه فیلمهای دیگران میشود. آنها دارند این کار را خیلی بهتر از من انجام میدهند. پس بهتر است که این نوع فیلمها را همانها بسازند.
برومند در کنار مهین ترابی و صدیقه کیانفر
- حالا که به فیلمهای قدیمیتان (مثل «مدرسه موشها» و بقیه) نگاه کنید، اگر امروز میخواستید آنها را بسازید، چهکار میکردید؟ آنها را تغییر میدادید؟
اصلاً امروز آنها را نمیساختم؛ یک فیلم دیگر میساختم. هر کاری مال زمان خودش است. زیبایی «مدرسه موشها» به سادگی و ابتدایی بودنش بود. آن شخصیتها به دوران کودکی خودمان نزدیک بودند. بچگی بچههای امروزی هیچ شباهتی به بچگی بچههای دوران «مدرسه موشها» ندارد.
- دوچرخه امسال هشت ساله شد و...
بارکالله. الان کلاس دوم است!
- برای ما دوچرخهایها عدد هشت به معنی هشت سال همراهی با کودکان و نوجوانان است. آیا برای شما این عدد معنی خاصی دارد؟
یک نفر میگفت هشت عدد خیلی خوبی است، زیرا سر بالایی دارد و رو به بالا است و مثل موشک پرواز میکند. انشاءالله که نشریه شما هم پرواز کند، به دور دنیا.
حالا یک سؤال من از شما بکنم؛ چرا اسم نشریه شما دوچرخه است؟
- شاید چون معنی حرکت و تحرک را دارد و در ضمن، دوچرخه آرزوی کودکی و نوجوانی خیلی از بچههاست.
چه جالب. البته رویای بچههای امروزی بیشتر موتور است تا دوچرخه.
- بله. رویاهای بچهها هم تغییر می کند.
ولی این خیلی خوب است که بچهها رویا و آرزو دارند، حتی اگر با گذر زمان نوع آنها تغییر کند.